دختر آسمانی

منو تنهــــــــ ــاییام ...


منو بگیر از این روزای در به در
از این روزا از این شبای بی ثمر
منو ببر به خاطرات رفتمو
روزایی که تو جا گذاشتی پشت سر
تو کوچه ها نمی شه بی تو پرسه زد
خیابونا غریب و غم گرفته ان
کجا برم چرا نمی رسم به تو ؟
کجایی پس چرا نمی رسی به من؟
حالا که نیستم اشکاتو کی پاک کنه
کی عاشقونه می نویسه اسمتو
بدون من هزارسال دیگه هم
بدون کسی نمی شکنه طلسمتو
چقدر حرف مونده و نمی شنوی
چقدر راه مونده و نمی کشم
ببین کجای قصه پس زدی منو
محاله بی پناه تر از این بشم
غریبگی نکن دلم غریبه نیست
همونه که برات ستاره چیده بود
بگو که یادته بگو که یادته
همون که گفتی از خدا رسیده بود
تو شونتو نمی سپری به هق هقم
نه می گی عاشقی نه می گم عاشقم
نه تو دیگه برام اون عشق سابقی
نه من دیگه برات گل شقایقم......



+نوشته شده در برچسب:,ساعت21:58توسط pari | |

 

 

 

خیانت کرده ای آری
ولی گویم نفهمیدی
بدی از کار من بوده
که تو اینگونه رنجیدی
ز تو قدیس تر هرگز
ندیدم من به جان تو
تو گریه می کنی اما
گمانت هست که خندیدی
وفا را من ز تو دیدم
به اسم بی وفائیها
همین بود آنجه من کردم
همان بود آنچه تو دیدی
چرا بازی کنی با من
خیانت از توئی هرگز
فقط یک لحظه دور از من
به یک بیگانه خندیدی ...

 

 

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت22:28توسط pari | |

 

بار الهي آن که در تنهاترين تنهاييم تنها کسم تنهاي تنهايم گذاشت
خدايا به حق تنهاييت در تنهاترين تنهاييش تنهاي تنهايش نگذار

تشکر از فرناز

+نوشته شده در برچسب:,ساعت10:18توسط pari | |


خيانت ديدم وُ گفتم : تلافي مي کنم من هم
اگر با ديگري باشم؛ سبک تر مي شود دردم
 خيانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسيدي :
چرا با اينکه بيزاري دچار ترس و ترديدي؟
 خيانت کردي و چون ابر؛ به شَکَّم گريه باريدم
 خيانت کردم وُ اشکي به چشمانت نمي ديدم
تلافي کردم و دردي فزون گرديده بر دردم
درونت از غمم خاليست ؛  خيانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده ؛ چه تاواني که پس دادم
چه کردم با خيالاتم ؛ نخواهد رفت از يادم .



+نوشته شده در برچسب:,ساعت9:51توسط pari | |

ديروز با يك دسته گل رز آمده بود ديدنم بانگاهي كه سالها آرزويش را داشتم و از من دريغ ميكرد گريه ميكرد و ميگفت دلم برايت تنگ شده. فاتحه اي خواند و رفت...

+نوشته شده در برچسب:,ساعت7:47توسط pari | |

 

 


آن روز که خداوند تو را به من بخشيد
فکر مي کردم
تحفه اي از بهشت را
به پاداش کدامين عمل خيرم به من
ارزاني کرد...
اما نمي دانستم
که اين بخشش سرآغاز بازي تازه اي است
که يقينا خداوند برنده اين بازي بود.
و من مانند کودکي
سرشار از ذوق داشتن عروسکي نو
تو را همبستر تنهايي شبانه ام کردم
وچند روز بعد...
تو را به گورستان خاطرات قشنگ کودکي ام سپردم

+نوشته شده در برچسب:,ساعت19:59توسط pari | |


نام تو را آورده ام دارم عبادت مي کنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زيارت مي کنم

دستت به دست ديگري ازاين گذشته کار من

اما نمي دانم چرا دارم حسادت مي کنم

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت20:35توسط pari | |

 

 

مث اون اون موج صبوري که وفا داره به دريا
تو   مهي  مثل  حقيقت مهربوني  مث دريا
تو مث اون گل سرخي که گذاشتم لاي دفتر
مث اون حرفي که ناگفته مي مونه دم آخر  
چشمه چشماي نازت مث اشک من زلاله
مث زندگي رو ابرا بودنت با من محاله
يه روزي بيا توخوابم بشو شکل يک ستاره
توي خواب دختري که هيچ کس و جز تو نداره
تو مث بادبادک من که يه روز رفت پيش ابرا
بي خبر رفتي و خواستي بمونم تنهاي تنها
دل تو يه آسمونه دل تنگ من زميني
 مي دونم عوض نمي شي تو خودت گفتي هميني

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت21:53توسط pari | |

 

 

 

من دلم افسانه هاي پاپتي ست
قلب من از جنس سنگ کاغذي ست
چشم من با روشني بيگانه است
رسم و دين عقلمم ديوانگي ست
.
.
.
چه حسي بهت دست ميده وقتي هيچ کس باهات نباشه ... حتي خدا !

 



+نوشته شده در برچسب:,ساعت19:26توسط pari | |

 

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار الود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تاخ و شيرين روز ها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها . ديروز ها!

ديدگانم همچو دالان هاي تار
گونه هايم همچو مرمر هاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد

مي خزند ارام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي ارم که در دستان من
روزگاري شعله مي زد خون شعر

خاک مي خواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره که در خاکم نهند
اه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناکم نهند

بعد من ناگه يه يک سو ميروند
پرده هاي تيره ي دنياي من
چشم هاي ناشناسي مي خزند
روي کاغذ ها و دفتر هاي من

در اطاق کو چکم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر ايينه مي ماند به جاي
تار مويي . نقش دستي . شانه اي

مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افق ها دور و پنهان مي شود

مي شتابند از پي هم بي شکيب
روز ها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره مي ماند به چشم راه ها

ليک ديگر پيکر سرد مرا
مي فشارد خاک دامن گير خاک
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من مي پوسد آنجا زير خاک

بعد ها نام مرا باران و باد
نرم مي شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:49توسط pari | |